حوزه مقاومت بسیج عاشورا شهرستان بهشهر

حوزه مقاومت بسیج عاشورا شهرستان بهشهر

دارد زمان آمدنت دیر می شود..........

پنجشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۲، ۰۷:۳۵ ب.ظ

دارد زمان آمدنت دیر می شود..........

یکی که شاعر بود گفت : ((دارد زمان آمدنت دیر می شود))

به خود لرزیدم و گفتم : آری دارد دیر می شود . ساعت از وقت انسانیت گذشته بود و هوا پرتلاطم تر از رگبار آدمی بود. خون بود که خون را می شست. در افق خیره شدم . هنوز ایستاده ام خیره ، اما خبری نیست .

دوستانم که یکی یکی داشتند می رفتند می گفتم چند نفری خواهند ماند. چندی گذشت و کسی نماند.

 نامه دادم و گفتم آقا دارد زمان آمدنت دیر می شود . پیک نامه را گرفت و پاره کرد و خندید و رفت.

خواستم بلند بلند بگویم آقا دارد زمان آمدنت دیر می شود ... گرد و غبار در گلویم پیچید صدایم خشکید خواستم آبی بنوشم فرات خشک تر از گلویم شد.

شاعر به مصرع دوم به یاری ام شتافت : ((دارد جوان سینه زنت پیر می شود)) واژه ها درهم تنیدند دل ها گرفته تر از غروب شد عرق شرم باریدن گرفت انگار که بیت دوم در راه است شاید که او خبری داشته باشد از بی خبری ما.

((وقتی به نامه عملم خیره می شوی/ اشک از دو دیده تو سرازیر می شود))

 یکی می گفت که مولا استغفار می کند برای گناه ما یکی خندید یکی بی حیایی کرد من ماندم وامانده در صحرای گرد و غبار و تشنگی و توفانی که شرم نداشت. مبهوت مانده در گردباد سکوت در معنا پیچید سوال من از مولا به نیامدنش بود و حالا حکم ها بود که مرا محکوم می کرد....

((این کشتی شکسته توفان مصیعت / با ذوق دست توست که تعمیر می شود))

حالا به آخر هفته رسیده ام معلم مکتب می گوید : ((ج)) مثل جمعه دلم گرفته بود حالا گرفتار می شود شاعر می گرید و می گوید:

((تاثیر گریه های غریبانه شماست/ دنیا غروب جمعه چه دلگیر می شود))

  • سربازِ گمنام

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی